3-(حال دوست)
ماندم چگونه گشته گره حال زار من
با واژه نامه ی عشقی ساز و کار من
هر سو نظاره میکنم این واژه در سرم
بغض غمی به هیبت کوهی بود بَرم
از حال خود زاره نکردم ز حال دوست
کین تلخی نگاه من از حال زار اوست
زیبا و شاد چو معنی نامش به ثان ماه
اما دلی پر ز گلایه دمی پُر آه
با این همه غمی که در کوله بار اوست
با شور و شوق بُوَد تکیه گاه دوست
هر چند که از غصه ی عشقی کند گِلا
نشنیده ام عشق به کس میکند وفا
گفتا که ای فریدون دانی که چیست
کین حرمت عشق به غیر خدا نیست